شعر اشک لیلی شاعر داود همراز دکلمه راحله افسری
بیا مجنون ، نگاهم بی تو غم دارد
دو چشمانم به شبها اشک و نم دارد
دلم هم چون تنوری داغ میسوزد
ز عشقت سینه آتش سوز و دم دارد
به شهرم میزنم دادت، چه بی پروا
ز هجرت دل چو اسبی میل رم دارد
بیا بر خاطراتت سینه می لرزد
نیایی شهر دل، تصویر بم دارد
دلم صد میرود در جاده ها سویت
چه سود این جاده ها صد پیچ و خم دارد
نمی بویم به جز خشکیده گلها را
نباشی عطر گلها بوی سم دارد
فراقت می کشد آخر شبی من را
بیا امشب تو را این خانه کم دارد
به آهم یار می سوزی ، بدان روزی
همین آتش سرایت بر تو هم دارد
بدانند این فقط داود و همرازان
به شبها خانه بی معشوق غم دارد
شاعر : داود همراز
دکلمه : راحله افسری
تنظیم : نوید حیدری
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران و دکلماتورهای عزیز عشق زیبا
شعر سپید شعر و دکلمه مهدی رفوگر
بی تو شاعر سیده زهرا شفیعی دکلمه نگار هادی و فاطیما
شیشه پنجره را باران شست شاعر حمید مصدق دکلمه سمیه