اشعار یعقوب رستمی ثالث
اشعار یعقوب رستمی ثالث
من چه سرشار زِ شورم امروز
و چه پُر نور،
چه زيبا و قشنگ،
مثل يك دانه بلور
به اُفقها بنگر؛
اُفق فردا را اميدهاست
كه شفق ها پيداست
من شعاع نور ميبينم ؛
ميتابد بيدرنگ
پرتوِ خورشيد است؛
روي آن كوه بلند
پشت آن جنگلها،
روشنيها پيداست.
تا رهايي، روزني نور اگر برتابد
… بخت با ماست
يقين ميدانم …!
در مصاف نور و تاريكي
تا سرانجامِ شب يلدايي
در به ميعادگه نور و نويد،
خورشيد را خواهم ديد.
و به آن نور، رهايي بخشم
… من سلامي روشن خواهم گفت.
یعقوب رستمی ثالث
*****
روزی از این خانه خواهم رفت
تا دور دستها
و در انتهای خیابانی مه آلود
به تو و به داوودی های
خیس و باران خوردهی حیاط
دست تکان خواهم داد
روزی بار سفر خواهم بست
به ناکجاآباد
به سرزمینهای دوردست
آنجا که عشق با من بی پرده سخن بگوید
یعقوب رستمی ثالث
*****
چمدان هایم همه
پر از خاطره است
بگذار بمانم …!
تنهایی سخت است
دلتنگ می شوم …
دلتنگ می شوی
دوباره یادم می کنی
دوباره یادت می کنم
عشق چیز ساده ای نیست
یعقوب رستمی ثالث
*****
نه سرما را به تاریکی قسم بده
و نه سپیده دم صبح را به آفتاب
اینجا همه چیز آبستن رنج است
و روزهای روشن را
با شبهای تاریک نمی سنجند
و چون درهای ژرف است اینجا
به هوش باش که انعکاس نعره ات جز تو
به هیچ فریادرسی نمی رسد
یعقوب رستمی ثالث
*****
مرگ را باید کُشت
زندگی باید کِشت
در نبود نفس باغچه ها
و بجای هر تفنگ
پر پروازی ساخت
شهر را باید برد
تا به دروازه عشق
و سرودی بسرود
در سحرگاه قضا
تا برآید آفتاب
یعقوب رستمی ثالث
*****
دارم از قفسی می نویسم
که نور در آن پرپر می زند
از میله های فولادی
که پشت آن عقابی کِز کردهاست
و از برکه ای که
هیچ راه باریکهای به دریا ندارد
و از ماهی قرمز کوچولو
که هر شب خواب دریا را می بیند
من شاعر همین کوچه های بن بست بی انتهایم
یعقوب رستمی ثالث
*****
شاعر : یعقوب رستمی ثالث
بیشتر بخوانید
آرزوهای محال شاعر فریبا امجد
غزلیات بهناز پالیزبان دکلمه مدرس زاده
ترانه یادت شاعر ترانه سرا خوانش مهشید شرافی زاده
عاشق چگونه باشم از الهام حق مراد خان دکلمه زهرا عالمی
بیوگرافی و شعرهای خارجی
بیوگرافی شاعران نویسندگان ودکلماتورها
Different language of poems