تولد نویسنده و گوینده آتنا عزیزی
تولد نویسنده و گوینده آتنا عزیزی
تیک…تاک..تیک…تاک…تیک…تاک…تیک…تاک
ساعت ۰۰:۰۰
آاااه…….دوباره یه روز دیگه به نیمه شب رسیده…
یه روز دیگه از دفتر عمرم ورق خورده…
نمیدونم یه روز دیگه به رها شدن از این زندون تنم مونده…
یا یه روز دیگه به آخر قصه م نزدیک شدم..
آخرِ قصه ی زندگیم…
آخه میدونی…من خیلی وقته توی این زندون اسیرم…
توی این قفس کوچیک…توی سلولِ اتاقم..
نگاه کن… میبینی…این چوبخطهارو ببین…
از روزیکه تو رفتی کارم همینه…خط کشیدن روی دیوار…
ببین اتاقم چقدر خط خطیه…
سیاه شده…سیاهه سیاه…
مثل شب….شب تاریک…شبای بی تو…شبای تنهاییم…
نگاه کن …قشنگ زل بزن به دیوار…
این خطها همشون، نشونِ روزاییکه
تو نبودی و من بودم…
تو نموندی و من موندم..
تو رفتی و من وایستادم…
تو نخواستی و من خواستم…
تو رهاشدی و من اسیر شدم…
اسیر عشقت…اسیر دردت…
اسیر دردعشقت…آااه …درد عشقت
میخوام امشب من فقط حرف بزنم…
من حرف بزنمو…تو نگاه کنی…
گوش کنی… زل بزنی تو چشام…
هیچی نگی.. تا من بگم …
آخه یه عمره تو حرف زدیو من نگات کردم….
تو گفتی و سکوت کردم ….
فقط زل زدم توی چشمات…توی جفت چشمات …اون چشاییکه زندگیم بود…
آرامشم بود…امیدم بود…
خواهشم بود…
وَ واسش میمردم….
اما دیگه ندارمش ..از دست دادمش و خودمم دارم آروم آروم از دست میرم…
میخندی؟ باشه بخند….خنده هاتو دوست دارم …آخه من واسه لباتم جون میدادم…واسه لبخندت…واسه گرمی بوسه هات…
بوسه هایی که واسم حکمه نفس بود….حکمه هوای تازه….
پُر از عشق و احساس…
طعم شیرین لبات… هیچوقت مزه هوس نمیداد …هیچوقت…هیچوقت…
بیمعرفت…چرا ساکتی…حالا حرف بزن… بهم بگو…
بگو چرا هیچی یادت نمیاد…
چرااا آخه…؟؟
منو ببین…ببین چطوری کز کردم کنج خونه …
منیکه به قول تو همیشه شیطون بودم…شیطون و بازیگوش… شاد و شنگول ..
یادته میگفتی نمیخوام کسی صدای خنده هاتو بشنوه…،نمیخوام با قهقت دل از آدما ببری…جلوی مردم نخند…
نخند که بهم میریزم…عصبی میشم…
دیووووونه.. تو فقط ماله منی…خنده هاتم ماله منه…
تا ابد…تا همیشه…تا ته دنیا …تا وقت مردن …تا آخرش …حتی اون ور…
حتی اون دنیاهم مال منی…فقط مال من…
حالا دیگه دستام جای تو زانوهامو بغل میکنه..…جای پناه خستگیهامو و دلتنگیهام….جای اون آغوش گرمت…
خیلی وقته خنده هام روی لبم مرده ؛روی لبای خشک و بی حسم دیگه شادی نیس
ببین چطوری داره میلرزه…نگاه کن…
آروم آروم دارن جون میدن..دارم میمیرم
کجایی… کجای این شهری…کجای این زمین….کجای این دنیا.. که حتی به آسموناهم پر زدم.. ندیدمت..
تو دریاها غرق شدم.. ندیدمت…تو کویرا قدم زدم ندیدم
آااااااه ندیدمت…ندیدمت…
امشب شبِ تولدمه…شب زمینی شدنم …اولین سالیه که تو پیشم نیستیو به جای تو….
یه قابِ عکس خیسو.. چنتا شمع گریونو… یه عالمه دلتنگی و حسرت کنارمه….
کاش میشد با اومدنت هدیه تولدم میشدی..
کااااش میشد….کاش…..
نویسنده و گوینده : آتنا عزیزی
میکس و مستر : علی نوری نژاد
دانلود دکلمه
دانلود ویدیو دکلمه
دانلود این متن به صورت کتاب pdf
بیشتر بخوانید
عاشق آدما نویسنده فاطمه جوادی دکلمه آتنا عزیزی
دلنوشته مرداد نویسنده سهیل هدایتی گوینده محسن فلاح
دلنوشته رابطه های امروزی آدمها نویسنده علی سلطانی
دلنوشته کشتن عشق نویسنده زیور شیبانی خوانش متن لیلا موسوی