متن ادبی سر به مُهر نویسنده آرزو یزدانی
من عاشق بارون هستم اما مادرم…
هیچ وقت نگفت که چرا وقتی نَم بارون میزنه
پرده های اتاق رو میکشه،چراغ هارو خاموش میکنه
و پشت دیوار تنهایی که به دور خودش میسازه،یواشکی گریه میکنه!
من باصدای رعد وبرق به وجد می آیم اما مادرم …
هیچ وقت نگفته که چرا
از طوفان،از صدای رعد و برق، از سیاهی آسمون ،وحشت داره!
هوای ناهمگون بهار نگرانش میکنه!
هیچ وقت ازش نپرسیدم که چرا؟
اما راستش معتقدم در مورد ما زن ها یک راز پنهان همیشه وجود داره شاید!
یک همیشگی رمزآلود که برای هرزنی متفاوته!
حالا برای یک نفر تنفر از بارون میشه!
برای یک نفر بغض توی هوای ابری!
اما یک چیز غیر قابل تغییرِ
واون دلیل این احساس غریبِ
که توضیح عقلانی براش وجود نداره اما غیر قابل انکارِ
ما زن ها در داشتن این احساس مخوف دل گیر ،باهم مشابه هستیم…
مٽل حال گرفته ی من ،وقتی ابری میشه هوا
که فقط تومی دونی که چرا؟!!…
نویسنده : آرزو یزدانی ر_ه_ا
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر دوست دکلمه و شعر بانو لیلی آزاد
نطفه ی غم شعر و دکلمه رضا حمیدی راد