جملات کوتاه پر احساس از افسانه شیخ زاده
همانند کوهی
نه آنکه استوار
پشت من ایستاده باشی !
من
انعکاس دوستت دارمهای خود را
از تو می شنوم
بی آنکه تو
حتئ
لب گشوده باشی
????????
دعای هر شبم
این است
خداوند
به راه راست هدایتت کند
خداوندا
راه راستت
به کدامین سوست ؟
خانه ام را آنجا بنا کنم !
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نوشته هایــــم
سیاه و خط خطی و زشت
هماننــــد
ریملی است
که از
چشــــم باران خوردہ ی دختری
آویــزان است
????????
مــی دانـــی جرمت چیسـت ؟
همیــــــــن که
بــه تمامی واژه هـــــــــــای
خوب خـــــــــــــداوند
” میـــــــــــــــــــــم ” کوک میزدی !
عــــــــــــــزیزم ،
عمـــــــــــــرم ،
جــــــــــــانم ،
نفســــــــــــــم!
نبایـــــــــد بـــہ تو اعتمــــــــــاد مـــی کـــردم!
مــــــــــــردان کجـــــــا و
هنــــــــــــــر خیاطــی کجــــــــــا؟
تمــــــــــــام وصـــــــله هایت باز شـــــــد!
وای بر مـــــــــن
هذیان مــی گویم!
ایراد از تو نیســــــت
امان از نخ هــــــــــــای ســـســــتِ چــیــنـــــی !
????????
عطـــــش دارم
برای شهــــــدِ لبهـــــایت
بسانِ مـــــــــــــــردِ دهقانی
که در خــــــردادِ خوزستان
با زبان روزه،
دستی در درو دارد
????????
خدا داند گنه کردم
همین دیروز
که در بین پرستش های
پیشین و پسین
تورا با خواهش و اصرار
از یزدان طلب کردم
همین الان
که با اشکم
درخت تشنه ی عشق ممنوع تو را
میان سطر سطر این نوشته
آب دادم
زنده کردم
????????
پاره ی تنـــــــــــم !
نیک بنگـــــــــر
و نیک بیندیش
هر تار سپیدم
نشانه ایست از یک تجربه !
گاه سیاه،
گاه خاڪـستری
و یـــا سپید
گر بگیری پند
از این تجربـه ها !
عمـــــــــــــر من
بر عمــــــــــر خود افزوده ای ،
زندگـی را
زنـــــــــــدگانـی کرده ای
????????
پاییز رفت
زمستـان نیز
بهار آمد و به نیمه رسیـــــد
تو
کجای زمان جــــا مانده ای
که هنوز فـصل آمدنت
نرسیده است
????????
پر و بالم ســــوخت
از شرجی عشق
آسمانم
بغض کن
ابری شو
گریـه ات
راه علاجم شـــــده است
????????
قهوه ای چشمانت
بر پیکره ی پیرم جوانه زد
در قلبم ریشه دواند
و در احساساتم
گل کرد
ای سبزترین حادثه ی من
سهم من از تو
همین احساس زیباست
در این نوشته های کوتاه
تو در من
یک انقلاب سبز ناکامی
??❤️??❤️??❤️
افسانه شیخ زاده