استاد بیژن ترقی درباره ی شعر برگ خزان می نویسد

استاد بیژن ترقی درباره ی شعر برگ خزان می نویسد
سرنوشت این بود که خواننده ی “برگ خزان” گرفتار “بیداد زمان” شود و از باغ هنر ایران گلی دیگر کم شود تا ما بمانیم و ببینیم که “هیچستان” بیشتر خودنمایی می کند و شکوفاتر می شود …
غمگینم تنها می خواهم به سرعت داستان نوشتن ترانه ی “برگ خزان ( بیداد زمان )” را از کتاب خاطرات شادروان استاد بزرگ بیژن ترقی بنویسم و بعد باز اگر دلی بود از کتابهای دیگر اگر چیزی پیدا کردم خواهم نوشت .
استاد بیژن ترقی درباره ی “برگ خزان” می نویسد :
جوان بودیم و سرشار از شور و شوق و سرمستی ، طبیعت و رنگ آمیزی های مسحورکننده ی آن به چشم ما که در آسمان شعر و موسیقی در پرواز بودیم ، طراوت و حلاوت دیگری داشت . نغمات شور آفرین ساز ِ پرویز – یاحقی – با تار و پود وجود و جان پر التهاب من چنان در هم آمیخته و دست به گردن بود که تا نغمه ای از گلوی ساز او بر می خواست ، نوایش در سراسر وجود من طوفانی برپاکرده و بازتاب آن کلماتی بود که از سرچشمه ی ذوق و احساسم جاری می شد . همزمان با سرودن ترانه های “می زده” ، “به زمانی که محبت” ، “سراب آرزو” که شور و حالی در دل و جان مشتاقان و شیفتگان موسیقی برپاکرده بود ، در یک روز پاییزی ، در مسیری که برگ های زرد خزانی از آسمان فرو می ریخت و منظری بس بدیع و تماشایی را در فراروی ما گسترده بود ، در حالی که دوست هنرمندم مشغول خواندن آهنگ جدیدش بود و برف پاک کن ماشین ، دانه های متبلور باران را به یک سو می زد ، یکی از برگ های خزان زده بر شیشه ی ماشین نشست و برف پاک کن ماشین گویی سر و صورت او را در زیر باران پاییز شتشو می داد .
طبع حساس و چشمان جستجوگری که در آسمان و زمین به دنبال دستیابی مضمونی فراخور آن آهنگ بود ، چشم از آن برگ خزان دیده برنگرفت و به مَآل ِ حال ِ و سرانجام زندگی مخلوقات و پدیده های زمینی می اندیشید ، چرا که سرنوشت آن برگ خزان دیده ، درست به زندگی ما انسان ها می مانست . شاعر بعد از دقت در کم و کیف این اندیشه ها ، رفته رفته با برگ زرد پاییزی هم سخن می شود که :
ای برگ ستمدیده ی پاییزی / آخِر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی / دلداده و مدهوش گلی بودی
پیش از نوشتن ترانه ی برگ خزان ابتدا نوشته ی دوست هنرمندم منوچهر همایون پور را به عنوان مقدمه بر این ترانه نگاه می کنیم ، سپس ترانه ی آن را :
برگ خزان ( بیداد زمان )
“فصل پاییز است ، برگ های زرد پاییز چرخ زنان از شاخه ها فرو می ریزند و زیر پای رهگذران ، راه ِ دیار نیستی می گیرند . از آنجا که شاعر نازک اندیش و حساس با هر آنچه ، در گرداگرد وجودش ، به چشم می آید در ارتباط و گفت و شنود است ، همه ی این شد آمدن ها برای او معنی و مفهوم خاصی دارد ، این تبدّل و تغیّر را که یکی از اساسی ترین عوامل و مسایل جهان هستی است با چشم و دیدی زیباشناسانه ، عبرت آموز ، عمیق و عارفانه می نگرد . افتادن برگی برای او مساله ساز است . او شاعر است و گذشته از آن که شعوری هنرمندانه دارد احتمالا در این روز و روزگار ، در بند ِ عشق است و زندانی ِ فراق ، این جدایی برای او چونان جدا شدن برگ پاییزی همسنگ ِ مرگ و نیستی است . “زندگی بی دوست جان فرسودن است”
منوچهر همایون پور – ۱۳۷۱
ترانه ی برگ خزان ( بیداد زمان )
به رهی دیدم برگ خزان / پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان / در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستمدیده ی پاییزی / آخر تو زگلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی / دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا ، دلداده ی رسوا / گویَمَت چرا فِسرده ام
در گل نه صفایی / نه بوی وفایی
جز ستم ز وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم / در ره ِ او من ، جان بفشاندم
تا شد نوگل ِ گلشن و زیب ِ چمن
رفت آن گل ِ من از دست / به خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ِ ستم / وین پیکر ِ بی جان
ای تازه گل ِ گلشن / پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رَهی / پژمرده و لرزان
سپس برگ خزان زده به سخن می آید که :
ای عاشق شیدا / دلداده ی رسوا / گویَمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی / نه بوی وفایی / جز ستم ز وی نبرده ام
رفت آن گل ِ من از دست / به خار و خسی پیوست
که این بحث و گفتگو به طور کلی ، زبان حال و پرورده ی ذهن شاعر است که با زبان سمبلیک بیان شده ، از آنجا که آهنگ این ترانه یکی از شاهکارهای هنری عصر حاضر و مضمون شعر آن کاری ابداعی و نوظهور بود ، از چنان شهرتی برخوردار شد که به نظر هنردوستان یکی از ترانه های فراموش نشدنی این قرن است .
منبع: eshghast.persianblog.ir
داستان های پیشنهادی ما: