شعرهای عاشقانه بسیار زیبای کوتاه از میترا فرجی
من از
فصلهای سرد بی تو بودن
ازین
خاموشی ممتدد
از سایه های افتاده بر اندام بی غیرت شهر
از گرگ وارگی چشمها
من از جهان بی تو متنفرم
????????
دلشوره هایم
تا بالا میگیرد
خراب میشود روی لحظه هایم
روزهاست
جز ویرانه ای
ازمن نمانده
????????
تو را بهانه ای کرده ام
برای رسیدن به خودم
اما
چرا اینروزها
هر قدر بیشتر میروم
کمتر میرسم؟
????????
تنها نشسته ام
با خودم
کنار اینهمه زندگی
حواسم نیست
دنیا با من ست
????????
آینه هم
دچار روز مرگیست
تا به هم میرسیم
تصویری سرد به خوردم میدهد
????????
و عشق
آغازی بی بازگشت
میمراند
و
زنده میکند
????????
بارانِ شمال هم
هوای مرا خیس نمیکند
وقتی نباشی
حس و حالم خشکید ست
????????
در تو چیزی هست
که در من می روید
نه
دارد آبم میکند این عشق
این تن
عجیب برایم تنگ شده
????????
زبانم بند می آید
و
واژه ها
به نفس نفس زدن می افتند
اتاقم پر شده از نبودت
باید
شاعری عاشق باشی
تا لمس کنی برانگیختگی ام را
میترا فرجی