شعر بسیار زیبای عاشقانه تو مثل
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم چگونه دل اسیرت شد؟
قسم به شب نمی دانم، تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبای ،
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم ،
و دریایی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم ، تو مثل….
آسمانی،مهربان و آبی و شفاف
ومن در ارزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریاذم برس ای عشق من امشب پریشانم ،
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم ،
تو مثل مرز احساسی ،قشنگ و دور و نامعلوم
ومن در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
،تو مثل مرحمی بر بال بی جان کبوتر
،ومن هم مثل یک کبوتر تشنه ی بارانم
،بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
،ببین با تو چه رویاییست رنگ شوق چشمانم
،شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
، هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم،
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب تو را می بینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
ومن مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه ی اشکی که از یک ابر می بارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شب است و نغمه ی مهتاب ومرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم
تمام آرزو هایم زمانی سبز می گردد که تو یک شب بگویی
دوستم داری…
می دانم غروب آخر شعرم پر از ارامش دریاست
و من امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
به جان هرچه عاشق در این دنیای پر غوغاست.
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد،
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم….
دیگر اشعار عاشقانه عشق زیبا
شعر عاشقانه بسیار زیبای دلتنگی های عاشق
شعر بسیار زیبای سکوت من