شعر زیبای ماه خمارم از رضا نورسعادت
ماه خمارم ، بیا یک امشبی بیدار باش
طره از زلفت گشا بر اختران دلدار باش
من که یوسف نیستم تا برده ی چشمت شوم
تو ذلیخایی کن و هر شب سر بازار باش
من نه آن نقطه که دوارم به روی ماه تو
ای پری پیکر بیا بر نقطه ام پرگار باش
من همان جامم که میلرزد به دست رعشه دار
مزه ای کن بر لب جام و مرا خمار باش
در مناجاتم سحر با یاد تو رفتم زهوش
در خیالم آمدی،بانگی زدی،هوشیار باش
من به سر سودای تو لیکن چه باشم بی توان
امر فرمودی مرا در زندگی مختار باش
هر چه کردم تا بفهمم جنست ای زیبا نگار
تو ندا دادی که نادان محرم اسرار باش
گر سعادت را کنی یک گوشه ی چشمی نظر
تو خودت گفتی که بر لشگر برو سردار باش
رضا نورسعادت