شعر زیبای دل عاشق از رضا خدابنده
دل عاشق به معشوق شرمسار است
تعلق بودن از آن در نثار است
خزانی گر دهد هر لحظه بر من
نثار جان من هر دم بها ر است
نه او شمع است، نه من پروانه باشم
وجود من برش از آن سوار است
نه از مردن دلم ترسد نه از سوز
به خاک و آتشش از دل ببار است
شدم دوم قدم در وا دی عشق
همان عشق ازل اول قرا ر است
به عاشق عشق ما باشد چو فرمان
نسوزد حال ما آ ن لحظه زار است
چه مشقی داد سایٔل روز رازت
ازل را تا نبینی یاد خوا راست
شدیم ظاهر پرست غافل ره از عشق
گرفتند لذت ا ز دنیا به دا ر است
نه در شب بلکه در بود و نبودم
رضا را عهد بستم د ر نزا راست
رضا خدابنده