شعر زیبای افسون ماه شب افروز از فریدون چگینی
افسون ماه شب افروز *
دیجوری شبها همه شد درد جگر سوز
کز دیده نهان گشته مرا ماه شب افروز
تاریکی دل تاری چشمان و سیاهی
چون سایه مدامست مرا هر شب و هر روز
تابیده ز من روی و تبش در تن و جان است
بیماری و تب گشته فزون بر غم جان سوز
افسون یکی شعشعه از پرتو حسنش
دیوانه کند عقل مرا نور دل افروز
مجنون شدم و پای به صحرای جنونش
بنهادم و می پویم و می جویمش امروز
لیلای ستمکاره کند قصد من زار
یا رب بدهش رحم و بر او غصه بیاموز
چون غصه ی او می خورم و او نه غم من
شیرین بودم غصه و غمهای نهان سوز
انگشت نمایم به بر مردم دنیا
ناخورده و بدنام از آن آش دهان سوز
یا رب نبود خواب مرا هر دم و هر گه
شمعی به سحرگاه من خسته بیافروز
پروانه ی او گردم و شادان و جوانبخت
گردد خجل و نادم از او شمس جهان سوز
فریدون چگینی (جوانبخت)