شعر سفر از شیدا مهدی زاده دکلمه لیلی آزاد
باور نکردم، این سفر، تقدیر من نیست
دور از وطن ماندم ولی ،تقصیر من نیست
دور از تمام هستی و بغضی شکسته
من عاشقش بودم چرا در گیر من نیست
با هر نگاهش زندگی رنگی دگر داشت
حالا به مرگم راضی ام دل ،گیر من نیست
قصدِ سفر کردم بسانِ قاصدکها
من راه را گم کرده ام ،چون پیر من نیست
با سازو سوزم نُت به نُت خواندم برایش
ساز مخالف میزد او تزویر من نیست
با خاطرات خوبمان سر میکنم باز
در خاطرش یادی از آن تصویر من نیست
او را به خواب خویش می بینم ،دمادم
خوابش که میبینم ، چرا تعبیر من نیست؟
شاید برایش مرده این شیدای عاشق
آخر ندانستم چرا دلگیر من نیست
به قلم زیبای : شیدا مهدی زاده
دکلمه : لیلی آزاد