شعر دلم آشفته و سرگردان بود از مجتبی خوش زبان
دلم آشفته و سرگردان بود
بوسهات بر لب من درمان بود
. یک نگه از تو به دل آرامش
ولی افسوس که تو….
مرهمِ زخم دل من نشدی
باعث شادی و آرامشِ قلبم نشدی
دلِ من همچو کبوتر به سرِ بام تو بود
تو ولی سنگ زدی بر دلِ من
پر و بالم بشکست…
. گوشهی غربت و تنهاییِ خود افتادم
دلِ من غنچه گلِ باغِ تو و عشق تو بود
تو ولی آب ندادی به بر و ریشهی من
برگ برگِ دل من ریخت ز داغِ غم تو
بی تو یخ بسته و پژمرده شدم…
تو ولی
همچنان بی خبر از حالِ پریشانِ من…..
به قلم زیبای : مجتبی خوش زبان
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
شعر شور یلدا از مرتضی شاکری دکلمه آرام اسحاقی
شعر سنگ صبور از جواد الماسی دکلمه مریم حبیبی
مسافر قصه های هزار و یک شب من سیده سارا صالحی