شعر فراتر از آدم از فرزانه ناطقی نژاد
من آدم نیستم ،
از نسل جامانده ی نا کجا آبادم …
مهرم را به ماه ،
شبم را به چکه ی ابر میسپارم و
بر زیلوی تپش قرنها ،
رها شده در تقدیر
بی انصاف و مخوف روزگارم
بی وفایی را …
شبیه کوچه ی تاریک محزون
و نمناک سراب آرزو هستم !
تنم تب دار حسرتهای خاموش و
لبم ماسیده بر هر صورت خاکی …
که از افکار بی جان زمان
دلخون ز مرهم هاست ،
و من زخمی ترین
آشفته ی عصر اساطیر جنونم
در دل شیرین بی فرهاد …
نگاهم غصه ها دارد !
مرا آغوش دلتنگی
حصار هر نبودنهاست ،
خیال هر چه بودنهای ناممکن !
محال عشق بی فرجام … .
به قلم زیبای : فرزانه ناطقی نژاد