شعر افسرده از عاطفه الست
به انتهای وجودم….رسیده ام دیگر
شبیه کوچه ی بن بست و خانه ای بی در
و ته نشین شده ام همچو ذره در مرداب
شبیه کفتر چاهی زخمی بی پر
دلم به حال خودم سوخت است و می خواهم
تناسخم بشود …. آدمی ز من بهتر
به باتلاق نشستم بیا تماشا کن
لجن رسیده به گردن که بگذرد از سر
به انتهای خودم من رسیدم و دیدم
چگونه می رسد انسان به لحظه ی آخر
دگر نشان ز طراوت به من نمانده عزیز
شبیه دست چروکیده یا خم مادر
چرا ز من تو دگر شعر تازه می خواهی
جنون من به نوشتن شده کم و کمتر
چه حرف ها که نمی گویم و نخواهم گفت
که انچه گفته ام اصلا ….نکرده ای باور
زمان گذشت و شدم بی تفاوت و دلسرد
که صبح تا به شب افتاده ام در این بستر
نپرس حال مرا بعد از این چو می دانم
برای من نشده دشت آن دو چشمت تر
به قلم زیبای : عاطفه الست
دیگر اشعار و دکلمه های شاعران سایت عشق زیبا
داستان زندگی من و تو از بهزاد حیدری دکلمه عذرا توپچی زادگان
شعر وقتی نباشی از آنجلا راد
متن کوتاه پر احساس باور کن با دکلمه راحله افسری