غزلی از مجموعه غزل چهارشنبه های دلتنگی امین شیرزادی
خوب میدانم کجا طوفان بدنیا آمده است
یا کدامین رود از باران بدنیا آمده ست!
دیوها را دامن دیوارها زاییده اند!
یا که شعر از غربت انسان بدنیا آمده ست!
هرکسی می بیندم،با یک نظر پی میبرد
از ازل آیینه ام حیران بدنیا آمده ست.
ظاهرا بخت گره خورده به شعرم سالهاست
با تلاش آل ها بیجان بدنیا آمده ست.
سربراهی در مرام بادهای هرزه نیست
گردباد عاصی از عصیان بدنیا آمده ست.
کوه ها تصویر کوهان کویری کهنه اند
آبرفت از آفت طغیان بدنیا آمده ست.
بی کفن در بادهای موسمی خواهد شکست
این مترسک زاده که عریان بدنیا آمده ست…
سهم چشمانم فقط دیوار و بند و فاصله ست
مثل نوزادی که در زندان بدنیا آمده ست….
امین شیرزادی